در وصف چشمانی که دریای عسل دارد
شاعر میان چنتهاش تنها غزل دارد
تلخم ولی میخوانمت ای شعر پر احساس
هر حرف اسمت بر لبم طعم عسل دارد
هر شب شرابی کهنه از لبهات مینوشم
افراط در مستی جنونی محتمل دارد
شوق تماشای تو در رگهام میجوشد
این منظره نقش و نگاری بیبدل دارد
حتی خیال رفتنت را میکنم سرکوب
آری دل من با جداییها جدل دارد
حال صدف را اهل اقیانوس میفهمند
وقتی که مروارید نابی در بغل دارد