هم دلخورم هم خستهام هم رو به پایانم
هم از سرانجام خودم چیزی نمیدانم
تا مهربانم، باب دندانم، سخندانم
تا دردمندم استخوانی زیر دندانم
کوهم ولی با دشتها، همدست و همصحبت
دشتم ولی تحت حصار کوهسارانم
بار هزاران داغ بر دل، قصر شیرینم
زخم هزاران تیشه بر تن، طاق بستانم
یک بغض تزئینی پر از غمهای ماشینی
این روزها مثل خیابانهای تهرانم
با هر نفس از هستیام صد برگ میریزد
پاییز را با چشمهایت دیدهای؟ آنم