مچاله شدم در پوست خودم و بیرون زدن از درد مثل بوسیدن تو که دوری برایم غیر ممکن است گاهی به رفتن فکر میکنم گاهی به ایستادن اما پوستم آواری ست که بر من فرو ریخته تو بگو بیرون زدن از مرگ چقدر زندگی میخواهد